آدم و حوا
آدم و حوا

خداوند پس از صد و بیست سال در کالبد آدم روح دمید, روح سه بار از قبول ورود به تن خودداری کرد و بار چهارم مامور شد که با کراهت به تن درآید و با کراهت نیز تن را بدرود گوید, از این روست که مرگ بر آدمی ناگوار می آید.

روح مدت سیصد سال , در دماغ آدم دور زد.  پس از آن به ترتیب در چشم و بینی و سینه و دست و پا و دیگر اعضای وی حلول کرد. چون روح به بینی رسید آدم عطسه ای زد و چون زبانش گویا گردید خداوند ویرا کلمه الحمدلله تلقین فرمود. و در پاسخ یرحمک ربک شنید.

 پس از رسیدن روح به شکم آدم احساس گرسنگی کرد و به وی اذن داده شد که از میوه هر یک از درختان بهشت جز از یک درخت بخورد . این درخت را بعضی گندم و عده ای رز  یا کافور و جمعی شجره معرفت دانسته اند و درخت حسد نیز گفته اند.فرشتگان مامور شدندکه به عنوان تعظیم برآدم سجده کنند و آدم را بر دوش گرفته در همه آسمانها طواف دهند, بعضی گفته اند که تنها یاران شیطان به سجده مامور شدند. به هر حال همه مامورین جز ابلیس اطاعت کردند.

چون آدم احساس تنهایی کرد خواب بر او مسلط گشت و در هنگام خواب از یکی از دنده های چپ او حوا آفریده شد.

هنگامی که آدم در بهشت ساکن گردید گویند ابلیس بر او رشک برد و از این که عبادت هزاران سال او موجب ورود به بهشت نشده و خلقت یکساعته سزاوار چنین کرامتی گردیده است , سخت برآشفت . بر آدم حسد برد و تصمیم گرفت که آدم را از بهشت براند. سیصد سال بر در بهشت ریاکارانه به عبادت پرداخت و ملاقات با یکی از ساکنین بهشت را انتظار داشت تا با طاووس که شاه پرندگان بهشت بود مواجه گردید . همین که چشمش به او افتاد , گریه آغاز کرد. طاووس علت پرسید. ابلیس گفت : گریه من از آن است که تو با این ظرافت و زیبایی که داری به زودی راه فنا خواهی سپرد و جاویدان و مخلد نخواهی بود . طاووس از ابلیس خواست که وسیله جاویدان شدن را بدو  بنماید. ابلیس گفت: درختی است در بهشت که درخت حیات نام دارد , اگر مرا به بهشت وارد کنی آن را به تو نشان خواهم داد . طاووس تعهد امر را از قدرت خود بیرون دید و مار را که در آن هنگام حیوانی زیبا و دارای چهار پا مانند پاهای شتر بود و از خزنه ی بهشت بشمار میرفت برای انجام این کار پیشنهاد کرد و خود هم واسطه شد.

 بدین ترتیب ابلیس در بن دندان مار جا گرفت و در بهشت وارد گردید و همین که به حوا رسید , گریه را سر داد . حوا نخست نمی دانست صدای گریه از کجا به گوش او میرسد , ابلیس آواز داد که گریه و تاسف من برای شماست که عاقبت خواهید مرد و در بهشت مخلد نخواهید بود. حوا وسیله ی خلود را از وی پرسید . ابلیس خوردن میوه درخت خاص را بدو توصیه کرد : حوا گفت : خدا ما را از خوردن این میوه نهی کرده . شیطان پاسخ داد که نهی از جهت آن بوده که خدا نخواسته شما مخلد باشید.شیطان سوگند یاد کرد که وی جز نصیحت نظری ندارد ( سوگند شیطان نخستین سوگند دروغی است که یاد شده است) . چون آدم و حوا باور نمی کردند که سوگند به دروغ یاد شود , از وی پذیرفتند. حوا خود از آن میوه خورد و به آدم هم خورانید..... با خوردن میوه آن درخت , عورت آدم و حوا مکشوف گردید و برای مستور داشتن خود به هر طرف دویدند و از برگ انجیر برای خویش ساتری ترتیب دادند.

از طرف حق فرمان رسید که آدم و حواو طاووس و ابلیس و مار از بهشت بیرون شوند و برای هر یک کیفرهایی معین شد. آدم و حوا پوشش بدن خود را که شفاف و از جنس ناخن بود از دست دادند و به جای آن پوست تیره رنگ جسم ایشان را پوشانید و میان آنان تفرقه افتاد , چون آدم به کوهی در جزیره سراندیب هبوط کرد و حوا به جده فرود آمد و صد سال زن و شوی از یکدیگر جدا ماندند.

از جمله عقوبات آن که می بایست با زحمت و مشقت قوت خود را فراهم آورند و فرزندانشان نیز گرفتار مشقت و دچار دشمنان گردند.

آدم در جزیره سر اندیب فرود آمد و میگویند آدم برفراز کوه بلندی هبوط کرد و قامتش چندان بلند بود که سرش به آسمان می سائید از این روی فرزندان آدم اصلع شدند یعنی موی پیشانی ندارند. آدم آواز فرشتگان را میشنید و حسرت می خورد . خداوند برای تخفیف رنج وی قامتش را کوتاه گردانید.

آدم از سراندیب و حوا از جده عازم زیارت کعبه شدند و در عرفات یکدیگر را شناختند.

آدم روز جمعه ششم نیسان در همان ساعتی که آفریده شده بود دنیا را بدرود گفت. چون آدم وفات یافت فرشتگان بر او سوگواری کردند و آفتاب و ماه مدت شش روز منخسف گردید و فرشتگان آدم را در مشرق فردوس در اولین قریه ای که بر روی زمین ساخته شده بود دفن کردند و بعضی مدفن او را در مسجد خیف و عده ای در غار ابوقبیس می دانند.

یک سال پس از وفات آدم حوا نیز جهان را بدرود گفت و بدین ترتیب قصه آدم و حوا پایان یافت.


نظرات شما عزیزان:

یاسین
ساعت22:33---3 آبان 1392
خیلی داستان جالب و زیبایی بود آبجی الهه


من عاشق اینجور داستانها و حکایتها هستم.


دستت درد نکنه بابت این پست زیبات.
خواهش
مرسی از تعریفت داداش یاسین . ولی شمال کجا اینجا کجا؟؟؟؟


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





:: موضوعات مرتبط: داستان، ،
نویسنده : مامان شایان